info@sokhangozaar.com

روباه پلاستیک چاه نامردا که تویی!

روباه پلاستیک چاه نامردا که تویی! به بها و مرحبا!

سلام گرمِ قندپهلوی من به شما گردشگران ادبی مزرعه سخن‌گزار.

دخترک هستم! به حنا دختری در مزرعه (کاتری، دختر چمنزار البته!) گفته‌ام تو از خانه بیرون نیا تا من بیایم!

در این واویلای قرنطینه و بیکاری و بیماری و بی‌پولی، این‌قدر سرشلوغ و دل‌مشغولم که نگو.

با دست چپم (من چپ‌دست هستم) برایتان طنز اقتصادی می‌نویسم، با دست راستم قابلمه سر اجاق می‌گذارم. با گوشی موبایلم مصاحبه می‌گیرم. یک پایم در انجمن صنفی ویراستاران است.(البته مجازی) پای دیگرم در گروه منتخبان دانشگاهی است.( ایضاً همان) و ازآنجاکه سرم برای دردسر درد می‌کند، پنهانی هم سرکی به اوضاع قمر در عقرب مملکت می‌کشم ببینم، حریفِ غدّار همچنان با ما بر سر خشم است یا خیر!

دیشب سر در جیب مراقبت فرو برده بودم که ناگهان صدای دینگِ تلفن همراهم به هوا خاست.

انگشتم را بر صفحه کشیدم و دیدم پیامکی از طرف دردانه برادرم به دستم رسیده که:

– عمه سلام خوبی؟

مراقبه را وانهاده و گفتم:

 – سلاااااااااام قشنننننگ عمه چطوری؟

که دیدم در کسری از ثانیه برایم نوشت:

– مگه تو استاد ادبیات نیستی؟ چرا برای سلام و قشنگ این‌قدر الف و ن گذاشتی! املا هجده گرفتی عمه!

من را می‌گویید! سرخ و سفید و بنفش شدم و برایش نوشتم:

– ببخشید. از امشب تلاش می‌کنم درست بنویسم. به‌هرحال ما جفتمون داریم یاد می‌گیریم دیگه! نه؟!

برایم نوشت:

– اوهوم. باشه

و بعد بی‌مقدمه پرسید:

– عمه اختلاس یعنی چی؟

برق از کله‌ام پرید. دختربچه دوم ابتدایی را چه به این سؤال‌ها؟!

گفتم:

-معنیش یه کم سخته برا چی می‌پرسی؟!

بی‌توجه به حرفم گفت:

-یعنی اینکه بابات رئیس باشه و خیلی پول داشته باشه؟

چشم‌هایم گرد شد!

گفتم:

– نه عمه جان. اختلاس معنی بدی داره؛ یعنی دزدی فریبکارانه، یعنی یه نفر…

هنوز ادامه جمله‌ام را تایپ نکرده بودم که برایم نوشت:

– باشه. خداحافظی. بوس

و غیب شد!

مطمئنم دوباره یکی از هم‌کلاسی‌هایش نزد طفلک قپی آمده که بابایم فلان است و ننه‌ام بهمان و مادر دهر ماشینی چو ماشین ما تولید نکرده، او هم رفته در گروه دوستانه‌ خفنش طرح موضوع کرده و نتیجه هم‌فکری به کلمه نامبارک اختلاس رسیده است!

در روزگار تاریک آدمی

روباه پلاستیک چاه نامردا که تویی!

خدا کند تن شاملو با این ترکیب نخراشیده و نتراشیده در گور نلرزد؛ ولی دروغ چرا؟ این ترکیب بدقواره، از سر آدم دزد هم زیاد است.

آن رفیق است که برایش می‌نویسند: شیرآهن کوه مردا که تو بودی.

حرف اختلاس پیش آمد، بی‌هوا یاد مثنوی جناب «بوالفضول الشعرا» افتادم.

بد نیست در این دورهمی خودمانی، یک‌بار دیگر آن را مرور کنیم و به ریش خودمان و فلکِ غدّار کج‌رفتار بخندیم و بعد هم من بروم سراغ قابلمه‌ای که بر سر اجاق گذاشته‌ام. این شما و این هم آش جناب بوالفضول:

قهرمان اختلاس!

اگر چه نزد مردم ناشناسم

همیشه با مدیران در تماسم!

گهی در خودروی ایشان سوارم 
گهی در دفتر ایشان پلاسم


کنون از لطف ایشان جا گرفته 
هزاران بانک در جیب لباسم


منم ‌اِندِ نبوغ اقتصادی 
همه ماتند از هوش و حواسم


نه از این دزدکانِ آفتابه 
که در شغل شریفم باکلاسم!


بگیرم وام‌های اختصاصی 
ز سوی دوستان حق‌شناسم


«چگونه شکر این نعمت گزارم»
مگر «نقداً» عیان گردد سپاسم


به لطف این عزیزان پشت‌گرمم 
به کلّی فارغ از بیم و هراسم


بسوزاند دماغ حاسدان را 
اگر مُهر خروج آید به «پاس»م!


بزن سکه ز تصویر من ای بانک!
که بنده قهرمان اختلاسم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلا حساب کاربری ایجاد کرده اید؟
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
Loading...