از عمارت کلاهفرنگی بیرون میزنیم و به سمت موزه قزوین به راه میافتیم. این موزه که در شرق دولتخانه صفوی قرار دارد، بزرگ و زیباست و با کاخ چهلستون (همان عمارت کلاه فرنگی) هم تقریباً فاصلهای ندارد. در این موزه اشیای گرانبهایی به نمایش درآمده؛ یادگارهایی بسیار متنوع و ارزشمند از هزارههای سوم و اول پیش از میلاد تا دوره اسلامی و معاصر. (قسمت اول را اینجا بخوانید.)
دستان مریم را محکم در دست گرفتهام. هوای قزوین در اردیبهشت عالی است و جان میدهد برای گردش، پیادهروی، دیدن آداب و رسوم ساکنان این شهر و بازدید از مکانهایی که دوستشان داریم.
بلیت میخریم و وارد موزه میشویم. خداوندا چه شکوهی! انگار تمام زیباییهای تاریخ یکجا در این موزه جمع شده است. قلب من و رفیق گرمابه و گلستانم، از شادی در حال انفجار است. انگار بر ماشین زمان سوار شدهایم و حالا در زمانی دیگر و در میان اشیایی هستیم که برخی از آنها هزاران سال با زمان ما فاصله دارند.
همهچیز را با دقت نگاه میکنیم؛ سفالها، مفرغها، درهای چوبی قدیمی، تخت عروس قاجاری و…؛ دل و نگاهمان از این همه ظرافت و زیبایی، جوان و سیراب میشود.
از حق نباید گذشت، ایران فرهنگی بسیار غنی دارد و ریشههای ما حقیقتاً به اعماق تاریخ، زیبایی و هنر میرسد.
عکسهای موزه را ببینید. به بقیه مکانها هم میرسیم.
صاحب عکس: مریم عبدالرزاق قمصری
پس از بازدید از موزه، تصمیم گرفتیم سری هم به بازار قزوین بزنیم. از من به شما نصیحت اگر به این شهر زیبا سفر میکنید، حتماً بازار قزوین را ببینید. مکان رؤیایی و بینظیری است؛ چه به لحاظ معماری؛ چه به لحاظ گشادهرویی، خوشخلقی و مشتریمداری کاسبان دوستداشتنیاش.
کافی است وارد یکی از مغازههای این بازار شوید. از چیدمان باسلیقه و میزهایی که برای پذیرایی میهمانان خود آماده کردهاند، حظ میکنید. شما در این مغازهها چای و شیرینی رایگان نوش جان میکنید و از انرژی مثبت و چهره مهربان مغازهدار جان دوباره میگیرید. اگر هم در انتها دلتان خواست خرید میکنید؛ این یعنی بازاریابی فرد اعلا.
من و مریم از بازار علاوه بر سوغاتیهای معمول، دو دستبند و انگشتر مسی بسیار زیبا هم خریدیم، دستمان کردیم و سرخوش و پیروز از بازار بیرون آمدیم!
ظهر بود. حسابی گرسنه شده بودیم و جای شما خالی، تصمیم گرفتیم به یک رستوران شیک برویم و خود را به قیمهنثار قزوین میهمان کنیم. از عابری نشانی یک رستوران خوب را گرفتیم و سوار بر رخش زرد شهری، به راه افتادیم. پس از چند دقیقه به رستوران مورد نظر رسیدیم. داخل شدیم و بهبه…؛ از دیدن مکانی به آن زیبایی، اشتهایمان چند برابر شد.
خوشبختانه اول ظهر بود و رستوران هنوز خیلی شلوغ نشده بود. میزی زیبا را انتخاب کردیم و نشستیم. پس از چند دقیقه خانمی جوان، زیبا و خندهرو آمد و سلام کرد.
– خیلی خوش آمدید. بفرمایید در خدمتم.
من گفتم:
– ممنونم. ما گردشگر هستیم و میخواهیم قیمهنثار شهرتان را امتحان کنیم.
برق شادی در چشمهایش پدیدار شد.
– حتماً. تا ده دقیقه دیگر غذا را میآورم خدمتتان.
زن جوان رفت و من و مریم با حال خوب به اطراف نگاه میکردیم. به میزها، معماری تحسینبرانگیز رستوران و آدمهای دیگر. مشخص بود بیشتر مشتریان این رستوران اهل قزوین نیستند و جالب اینکه تمام کسانی که از مشتریان پذیرایی میکردند؛ خانمهای، جوان، خوشاخلاق و ملبس به لباس رسمی سبزرنگ متحدالشکلی بودند که دل آدم را تازه میکرد.
از رفتار و سبک پوشش خانمها بسیار خوشم آمد و آرزو کردم خانمها علاوه بر حضور پررنگ در جامعه، آستین همت را بالا بزنند و در پستهای مدیریت شهری نیز فعال شوند. مطمئنم شهرهای ایران با وجود خانمهای باسواد، کاربلد، صلحجو و خوشسلیقه، گلستان میشود.
کمتر از ده دقیقه غذا با مخلفات بر سر میز آمد. دو دیس بزرگ برنج خوشعطر و خوشپخت با تزیینات کامل و گوشت فراوانی که روی آن ریخته بودند و عطر مدهوشکننده روغن کرمانشاهی. وای خداوندا پس قیمهنثار قزوین این است!
آب دهانم را قورت دادم و رو به مریم گفتم:
– ببین مطمئنی ما میتوانیم حتی یکی از این دیسهای قیمه را بخوریم؟!
او گفت:
– نه بابا خیلی زیاد است. البته خیلی هم مهم نیست. نهایتش این است که بقیه غذا را در ظرف میریزیم و با خود میبریم. عصر که دوباره گرسنه شدیم، ترتیبش را میدهیم!
سری به نشانه تأیید تکان دادم و شروع کردیم.
بد نیست بدانید من هم مانند اغلب شما، بر سفرهای سرشار از نعمت و برکت بالیدهام و همیشه در خانه ما از زیادی نعمت شکایت میشد نه کمی آن؛ ولی باور کنید این قیمهنثار طعمی داشت که بعید است تا آخر عمر آن را فراموش کنم.
آنقدر لذیذ، خوشعطر، پر ملات و درجهیک بود که من و مریم نفهمیدیم چطور دیسهای غذایمان خالی شد! بله هر دو دیس بزرگ خالی شد و ما پس از آن نیز، ذرهای احساس سنگینی و خوابآلودگی نمیکردیم؛ معجزه مواد اولیه تازه و مرغوب و روغن سبک محلی یعنی همین.
متأسفانه از میز و غذا عکس نگرفتم؛ اما عکسی تزیینی که برایتان آپلود کردم، نزدیک به همان غذا و میزی است که آن بانوی جوان برای ما تدارک دید. امیدوارم قیمهنثار قزوین، قسمت تکتک شما عزیزان بشود. گوارای وجود.