زیباییشناسی با نقدهای فلسفی، تأثری و روانشناسی، ارتباط نزدیک دارد. تولستوی در کتاب «هنر چیست»، این واژه را ناشناخته میداند و معتقد است: «از سال ۱۷۵۰ که «باو مگارتن» زیباییشناسی را بنا نهاد تا به امروز که خروارها کتاب به دست دانشمندترین و متبحرترین مردان جهان درباره زیبایی نوشته شده است، این مسأله که زیبایی چیست کاملاً بیپاسخ مانده است.» (لطفاً این مقاله را نیز بخوانید.)
بِنِد، صاحب کتاب «فلسفه روح» نیز، یکی از اصول چهارگانه فلسفی خود را به زیباییشناسی اختصاص داده است؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت، رابطه زیباییشناسی و فلسفه، یک رابطه ذاتی و معنوی است.
با این مقدمه، حامیان نظریه زیباییشناسی بر آنند که: «نقش شعر یا هنر و خیال در تطور روح چه میزان است؟» و «بالنتیجه رابطه خیال با علم منطق و با زندگی علمی و اخلاق از چه قرار است؟» به عبارت روشنتر، کار زیباییشناسی «صورتبرداری از محتویات روح بشر است.»
البته این را نیز بگویم؛ زیبایی از این زاویه، «قشنگ» و «جالب» معنا نمیدهد؛ بلکه به هرآنچه تأثیر میگذارد و اثری ایجاد میکند، زیبایی گفته میشود؛ بنابراین در این دیدگاه انتقادی، بررسی «چگونگی تولد یک اثر ادبی در روح نویسنده و تأثیر اثر ادبی در توده مردم» مد نظر است. (مندور، نقد و ادب، ۲۰۹)
ارتباط روانشناسی و زیباییشناسی
روانشناسی و زیباییشناسی وجوه اشتراک بسیاری دارند. از این نظر که هر دو از زاویهای خاص به روح مینگرند. میتوان گفت در نقد زیباییشناسانه، نوعی تحلیل روانی صورت میگیرد؛ زیرا علم زیباییشناسی بر مطالعه تاریخ زندگی، تربیت، محیط و عواملی تکیه میکند که نویسنده را ورز میدهد و در طول زمان میسازد.
ناگفته نماند؛ منتقدان بسیاری واژه «خوب» را نیز کنار واژه «زیبا» آوردهاند و تلاش کردهاند ارتباط معناداری بین این دو واژه برقرار کنند. به این معنی که هرچه خوب است، زیباست؛ اما هرچه زیباست، الزاماً خوب نیست. تولستوی در این زمینه پیشتاز است. شوتز، زولستر، مندلسن و موریتس نیز معتقدند منظور هنر زیبایی نیست؛ بلکه خوبی است.
با وجود این، در میان منتقدان غربی، بین دو واژه خوب و زیبا، برداشتی ثابت وجود ندارد؛ برای مثال «باو مگارتن» زیبایی را نه خوبی که «توازن» بین نظام اجزا و نسبت متقابل اجزا با یکدیگر میداند و هدف زیبایی را بیداری «اشتیاق» عنوان میکند.
وینکل مان نیز زیبایی را مقصد هر هنر میداند و آن را از «خوبی» مجزا میکند. او میگوید: «زیبایی بر سه نوع است؛ زیبایی صوری، زیبایی تصور و زیبایی بیان.» مان تأکیدمی کند: «زیبایی بیان، عالیترین هدف هنر است.»
لسینگ، هردر، گوته و تمام زیباییشناسان آلمانی تا زمان کانت، زیبایی را به همین شیوه فهمیدهاند.
کانت درباره زیبایی میگوید: «زیبایی (das schone) و زیبایی هنری به لذت و درک حسی وابسته است و به مفهومسازی و شناخت علمی ارتباطی ندارد.» هوم و باتو از این نظریه حمایت میکنند.
جان کلام به زبان ساده اینکه: نقد زیباییشناسی یک اثر ادبی مهم است؛ اما آسان نیست. ذوق سلیم و دانش وسیع فلسفی، بلاغی و روانشناسی میخواهد؛ حتی منتقد باید در تعریف و درک زیبایی، به نتیجهای قابلقبول رسیده باشد و تکلیفش با دو واژه «خوب» و «زیبایی» مشخص شده باشد. اینجاست که میتواند قلم بردارد و تحلیلی جامع از زیباییهای مستتر در اثر ادبی به دست دهد.
تمرین بسیار راهگشایی که در این شاخه برای شما در نظر گرفتهام، قصیده فاخر قاآنی در مدح امیرکبیر است.
از شما میخواهم، صرفاً ابیاتی را که در وصف طبیعت آمده است، به لحاظ زیباییشناسانه بررسی کنید و تحلیل خود را برای من بفرستید.
خاطرتان باشد؛ درک حسی شما از این شعر، همینطور نقد نگاه شاعر در بخش اول شعر بسیار مهم است؛ از سویی، سویه غالب نقد در بیستوپنج بیت ابتدایی این قصیده، نقد بلاغی است. از نقدهای خوب شما در این زمینه استقبال میکنم.
در وصف امیرکبیر
نسیم خُلد میوزد مگر ز جویبارها
که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
فراز خاک و خشتها، دمیده سبز کشتها
چه کشتها؟! بهشتها! نه ده نه صد، هزارها!
به چنگ بسته چنگها، به نای هشته رنگها
چکاوها، کلنگها، تذروها، هَزارها
ز نای خویش فاخته، دو صد اصول ساخته!
ترانهها نواخته، چو زیر و بَمّ تارها
ز خاک رُسته لالهها، چو بُسدین پیالهها
به برگ لاله ژالهها، چو در شفق ستارها
فکندهاند همهمه، کشیدهاند زمزمه
به شاخ سروبن همه، چه کبکها چه سارها
نسیم روضه ارم، جهد به مغز دمبهدم
ز بس دمیده پیش هم، به طرفِ جویبارها
بهارها، بنفشهها، شقیقها، شکوفهها
شمامهها، خجستهها، اراکها، عَرارها
ز هر کرانه مستها، پیالهها به دستها
ز مغز میپرستها، نشانده می خمارها
ز ریزش سحابها، بر آبها حبابها
چو جوی نقره آبها، روان در آبشارها
فراز سرو بوستان، نشستهاند قمریان
چو مُقریان نغزخوان، به زُمرُدین منارها
فکندهاند غلغله، دو صد هزار یکدله
به شاخ گل پی گله، ز رنج انتظارها
درختهای بارور، چو اشتران باربر
همی ز پشت یکدگر، کشیده صف قطارها
مهارکش شمالشان، سحابها رحالشان
اصولشان عقالشان، فروعشان مهارها
درین بهار دلنشین که گشته خاک عنبرین
ز من ربوده عقل و دین، نگاری از نگارها…
پانوشت:
شمامه: بوی خوش مجازاً به معنای دوستداشتنی
اراک: درختی است که در قدیم، از چوب آن مسواک میساختند.
عَرار: گیاه خوشبو
سحاب: ابر
کلنگ: اینجا زخمه، مضراب
بُسدین: منسوب به مرجان، سرخ به رنگ مرجان
رِحال: نوعی فرش
عِقال: شتر ماده نوجوان
مُقریانِ نغزخوان: قرائتکنندگان چیرهدست و بدیع// مقری، حکمکننده به خواندن نیز معنا میدهد.