بله! همینکه خواندید! معشوق من خر است! در ادامه این خشمنامه، بیشتر هم آن ابله بیمقدار را نواختم. میخوانید و حالش را میبرید. آخر یکی نیست بگوید تو را چه به دخترکی مثل من! آتشپاره، خوشقلم، دارای آپشن ویژه نظیر عمه پوووولدار و ایضاً بانفوذ در دم و دستگاه دولتی.
آنوقت میروی…! تف به…! (حوصله داشتید این طنز را هم بخوانید.)
*
سلام رفقا. خوب و خوش هستید؟! شوخی کردم. نه معشوقی در کار است و نه خبط و خطایی. به قول غادهالسمان – شاعر معروف اهل سوریه- ما پیمان زناشوییمان را با دوات و قلم بستهایم و از هفتدولت آزادیم.
ماجرای این طنز تلخ هم در نوع خودش جالب است که برایتان مینویسم.
سال دوم دوره دانشجویی بودم که با مبحث جذاب شعر دوره بازگشت و مشخصاً شعر واسوخت آشنا شدم و برق سه فاز از کلهام پرید.
این دیگر چه جورش بود؟! تا بود و خوانده بودم، عاشق همیشه به پای معشوق میافتاد و او را چون جان گرامی دوست میداشت و ادا و اطوار و بیمحلیهای او نیز در نظرش از عناصر ازدیاد جذابیت تلقی میشد؛ اما حالا در مکتب وقوع و شعر واسوخت، عاشق فحش و فضیحت نیست که نثار معشوق نکند!
اینجا صدای عاشق چنان بر سر معشوق بلند است و جوری برایش طاقچه بالا میگذارد که نگو! کافی است معشوق بینوا دو دقیقه سر قرار دیر بیاید یا سرخاب و سفیدآب نکرده دم حجره پیدایش شود و یا زبانم لال نگاهی به غایت معمولی به دیگری بیندازد، آنوقت چه نصیبش میشود؟! خشم اژدها و عاشق کجاست؟! اندر منزل لیلی خوشگلتر یا چادر صحرایی مجنون دیگر!
این شعر طنز که از قضا بسیار هم تلخ و پر کنایه از آب درآمد، تمرین و شیطنتی در همان فضای فکری بود که یاد باد و آن یاد جاویدان باد!
بخوانید و لذت ببرید!
معشوق من خر است!
معشوقِ من خر است، خری بی یراق و دم
احمقتر از تمام خرانی که دیدهای
ازدسترفته عرق و پول و بنگ و س.ک.س
سرخورده از تمام سرانی که دیدهای
معشوق ِمن که کرگدنی آسمانجُل است
در آب حرف میزند و گریه میکند
گویا که حالِ معده او هیچ خوب نیست
در خواب حرف میزند و گریه میکند
معشوق ِ من علیهالسلام ِگرازهاست
در جمع ِبیزوال ِزنان زوزه میکشد
قِر میدهد چنانکه دل از دست میرود
بیعقل، بیزبان و دهان زوزه میکشد
همجنسبازِ بیسروسامان ِغربتی
تحصیلکردهای که am و is و are و then
مجنون ِمثنوی و فروغ و شمقدری
از بهر کرده هَزَج و با و تا و مِن…
معشوق من که مرگ بر این عشق خوار باد
در جستوجوی خویش به زیرِ شکم رسید
هی سجده، گریه، خنده و هی ذکرهای پوچ
آری به خوب قبلهای از تن تنم رسید!
***
حالا که دردهای مرا دوره میکنی
از من نپرس گرمی دستت، ترانهات؟
دیر آمدی و گرگ مرا از خودم درید
من مردهام؛ نمان، برو، برگرد به خانهات!
گرگ مرا از خودم درید…عالی!
گمونم به در مصرع آخر اضافی تایپ شده درست میگم؟
درود بر شما. لطف دارید و سلامت باشید. خیر اضافی نیست.