info@sokhangozaar.com

نامه هشتم: ادبیات فارسی، راه روشن است

رفیق خوبم! مدتی بود پرسش‌هایی دردناک در سینه‌ام جولان می‌دادند و رد خراش قدم‌هایشان، عرصه را بر آمدشدِ نفس‌های آسان، تنگ کرده بود. اینکه چرا برخی از دانش‌آموختگان زبان و ادبیات فارسی از رشته‌ای که خوانده‌اند، درک درستی ندارند؟! چرا آن توشه‌ای که باید از این خرمن پربار و پرشکوه برنگرفته‌اند؟ چرا این‌قدر این رشته و به‌تبع آن، خود را کم می‌بینند یا اصلاً هیچ نمی‌بینند؟ باور کن این هیچ ندیدن که می‌گویم اغراق نیست. من عضو یک گروه ادبی دانشگاهی معتبر در کشور هستم و آن‌وقت باید از برخی از اعضای این گروه حرف‌هایی درباره ادبیات فارسی بشنوم یا بخوانم که مرا به مرز دیوانگی می‌کشاند! (لطفاً این نامه را هم بخوانید.)

می‌دانی! بسیاری از دانشجویان و دانش‌آموختگان زبان و ادبیات فارسی، آن «علاقه لازم و پیش برنده» را برای بازیابی مفاهیم درخشان و پنهان در اقیانوس بی‌کران ادبیات فارسی ندارند؛ چون با ذهنیتی نادرست، وانهاده و حتی اخته سراغ این رشته آمده‌اند.

انگار مجبور بوده‌اند! انگار کسی تپانچه روی شقیقه آن‌ها گذاشته و گفته است یا رشته زبان و ادبیات فارسی یا مرگ! و ما سر کلاس‌های ادبیات چه می‌بینیم؟! برخی افراد بزدل که از ترس جانشان سر در آخور عبارات و کلمات کرده‌اند، آن‌ها را بی‌وقفه و بدون فکر نشخوار می‌کنند و خروجی کار هم که معلوم است!

آن علاقه راهگشا، آن عشق نیرومند، آن اراده خلل‌ناپذیر برای کشف مرواریدهای ارزشمند در پس کلام بزرگان ادبی کشور، آن فهم عمیق و دقیق از شعر و نثر در وجود آن‌ها نیست و این موجودات مطیعِ بی‌پرسش و تردید را این‌طور نبین. این‌ها به‌شدت سمی و خطرناکند. حتی از نگاه من خائنند و از کنار فرد خائن به زبان و ادبیات فارسی نباید آسان گذشت!

وقتی یک نفر پس از بیست‌وچند سال ورز داده شدن در «قند پارسی» با آن همه خاصیت و نشان دادن راه برای زندگی، همچنان «سرکه در روی مالیده» و از ناکارآمدی این رشته شکایت می‌کند، نباید به جرم نااهل بودن مجازات شود؟! وقتی می‌آید و اثر مرکب، برتری خفیف، عادت‌های اتمی و موفقیت در بیست روزِ آنتونی رابینز را می‌خواند و به‌به و آفرین می‌گوید؛ بعد به ستارگان بی‌بدیل فرهنگ و ادب ایران‌زمین که می‌رسد، فقط برای گرفتن نمره و استخدام شدن در جایی، آسمان و ریسمان را به هم می‌بافد، کاغذ بی‌گناه را سیاه می‌کند و بعد از مسموم کردن خون پاک این رشته، به مرداب تاریک ذهن خود برمی‌گردد؟!

و بدتر از همه این‌ها می‌دانی چیست؟ توقع بهترین جایگاه را داشتن در عمارت دل‌انگیز زبان و ادبیات فارسی!

می‌دانم دارم پا از جاده ادب بیرون می‌گذارم؛ اما به قول حضرت مولانا: «ر…ده ای آن‌گاه صدر و پیشگاه / ای دریغ از چون تو خر، خاشاک و کاه!»

حرفم به درازا کشید رفیق خوب من! بیا من و تو که با افتخار در حال پیر شدن به پای معشوق بی‌مانندمان ادبیات فارسی هستیم، راهمان را ادب‌خوان‌های نافهم و بی‌هنر جداتر کنیم. آن‌قدر جداتر که هیچ نشانی از آن‌ها در زندگی ادبی و شخصی ما باقی نماند.

بیا من و تو برایشان بنویسیم که دامن پرمهر این معبود زمینی، چگونه ما را شفا و پناه داده است و ما راه بی‌سنگلاخ توفیق مادی، عاطفی و معنوی در زندگی را چگونه از دل سخنان پر حکمت همین بزرگان بیرون کشیده‌ایم و این کم‌مانندان، چه چراغ‌ها و عودها و آوازها که در دل ما روشن نکرده‌اند.

بیا من و تو برایشان بنویسیم، عطر کلام مولانا، حافظ و خیام، جهان را آکنده است. تک‌بیتی‌های صائب همچنان دل می‌برند و فردوسی هنوز ارجمندترین مرزبان این سرزمین است. چرا چشم‌های خود را بر خورشید بسته‌ایم و دل بر چراغ کوتاه عمر همسایه بسته‌ایم؟! ادبیات فارسی، عشق است؛ شور است؛ وطن و راه روشن است؛ ادبیات فارسی شکر و نوش‌داروست.

بیا من و تو برایشان بنویسیم.

2 دیدگاه در “نامه هشتم: ادبیات فارسی، راه روشن است

  1. whoah this blog is wonderful i really like reading your articles. Keep up the great paintings! You realize, a lot of people are hunting round for this info, you could help them greatly.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلا حساب کاربری ایجاد کرده اید؟
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
Loading...