info@sokhangozaar.com

نامه نهم: مادری که هست و نیست!

افسانه جان؛ رفیق قدیمی من

سلام (لطفاً این نامه را نیز بخوانید.)

از مادر برایم نوشته بودی. حرف‌هایت، اشک‌هایت، اندوهت، زخم کهنه و جانکاهت و وضعیتی که در حال تجربه کردن آن هستی، قلب مرا به درد آورد. مرا ببخش به خاطر این‌همه دردی که تحمل می‌کنی. متأسفم؛ اما بدان که تو تنها نیستی. هرگز در این رنج بی‌امان تنها نیستی و شک نکن کمی آن‌طرف‌تر از تو و گریه‌های پنهانت؛ زن، مرد یا کودکی بی‌گناه درست شبیه تو درد می‌کشد و عرف بیمار به او اجازه نمی‌دهد فریاد دادخواهی سر دهد. چرا؟! چون فردی که او را آزار می‌دهد، «مادر» اوست!

من و تو اهل کلمه‌ایم. از معنا، بار عاطفی و قدرت بی‌حدوحصر پنهان در پسِ برخی از کلمات آگاهیم. می‌دانیم وقتی زنی تنها به خاطر به دنیا آوردن یک کودک، لقب معتبر و بی‌مانند مادر را دریافت می‌کند، چگونه از دسترس عدالت خارج می‌شود و چگونه می‌تواند پشت این نقاب اهورایی مرتکب جنایت شود، بدون آنکه تحت تعقیب قضایی قرار گیرد!

ترسناک‌تر اینکه؛ این واقعیت تلخ، تنها به بخشی از فرهنگ منحط ما در حوزه روابط نزدیک محدود نمی‌شود؛ حتی در کشورهایی چون آمریکا و کانادا نیز در این باره ملاحظاتی وجود دارد و هنوز زن با عنوان قدرتمند مادر می‌تواند تحقیر کند، تهدید کند، بسوزاند، تغییر حالت دهد و کودک سالم و آزادِ گرفته از دست خداوند را به موجودی بیمار و ناکارآمد تبدیل کند.

من و تو باید چشم‌هایمان باز باشد. من و تو و افرادی شبیه به ما که به لطف ساکن بودن در سرزمین آگاهی، می‌توانیم چشم‌های خود را حتی در توفان‌های سهمگین باز نگه داریم، آنچه را بر سرمان می‌رود به‌وضوح ببینیم و برایش راه‌حلی مناسب پیدا کنیم.

افسانه جان آرام بگیر. فریاد کشیدن بر سر خودت، مادرت و زندگی، حمله به کتاب‌هایت، پرت کردن اشیا به اطراف و شکستن تمام چیزهایی که با زحمت آن‌ها را در زندگی فراهم کرده‌ای، تو را در این مبارزه پیروز نمی‌کند. حریف بسیار قدرتر از آن است که فکر می‌کنی. پشت زنی آسیب‌رسان که مدال طلای مادر را بر سینه خود دارد، اگر نگویم کتاب و سنت؛ اما یک عرف محکم چندین هزارساله ایستاده است.

همین موضوع باید تو را بیدار کند، بردارد و به گوشه میدان ببرد تا ضمن بالا آمدن نفس‌هایت، بتوانی فرد مقابل را تمام و کمال ببینی، ابزارهایی را که علیه تو استفاده می‌کند بشناسی و پادزهری نیرومند در برابر زهری که به کامت می‌ریزد فراهم کنی. جز این چاره‌ای برای تو نمی‌شناسم.

وقتی با این آگاهی شفابخش آغشته شوی که بروز ناسالم خشم آن را در وجودت تثبیت می‌کند و زمام امور زندگی‌ات را بیش از پیش در دست می‌گیرد، آن‌وقت چمدانت را می‌بندی، به تهران و خانه من می‌آیی تا با این کهنه رفیقت، فنجانی چای گرم بنوشی، شعر بخوانی و با قدم زدن در بلوار کشاورز، جایی که عاشق آن هستی، حال و هوایت عوض شود و به یاد آوری که زندگی چیزی فراتر از رابطه‌های مسموم و چنگ‌اندازی‌های بیهوده بر چهره و روان نزدیکان است.

حالا می‌توانم به‌درستی دلیل توقف و خشکیدن چشمه خلاقیت را در تو بفهمم. بی‌پرده بگویم رفیق! جنگیدن‌های بی‌ثمر و تلاش برای پاک کردن تیرگی از چهره انعکاس‌یافته در آینه، تو را از پا انداخته است و چیزی فراتر از این توقف، تو را در دعواهای وقت و بی‌وقت با مادرت تهدید می‌کند و آن نهادینه شدن احساس سنگین گناهی است که بعد از هر مشاجره، ذره‌ذره وجودت را می‌خورد و از بین می‌برد.

تو ناتوان نیستی. خانه خودت را داری. شغل خودت را داری. میز، کاغذ، کتاب، قلم، فکر، پنجره و آب‌وهوای خودت را داری. چرا باید مدام در دام مشاجره با زنی بیفتی که خودش و خویشاوندانش از زنانی چون تو هراسان و در عمق وجود بیزارند؟! بزرگ‌تر شو! دقیق‌تر ببین! مادر ویژگی‌های منحصربه‌فرد و مسؤولیت‌های معین و غیرقابل تحریفی دارد.

او مهربان، تحت هر شرایطی حمایت‌گر، منعطف، صبور، تغذیه‌کننده، پرورش‌دهنده و فداکار است. به فرزند به چشم عصای پیری و کوری خود نگاه نمی‌کند. از او در جایگاه ابزاری برای خودنمایی و سرپوش گذاشتن بر کمبودها و زخم‌های روان خود بهره نمی‌جوید. بر او به‌طور مداوم خشم نمی‌گیرد. سلطه نمی‌جوید. پنهانی حسادت نمی‌ورزد. برای ازدواج کردن یا نکردن یا فرزندآوری او زمین و زمان را به هم نمی‌دوزد و زندگی، آزادی، فردیت و استعدادهای او را به رسمیت می‌شناسد.

مادر بودن در فرهنگ ایران و بسیاری از نقاط جهان، اگر نگویم غیرممکن؛ اما بی‌نهایت دشوار است. اینجاست که با تمام وجود درک می‌کنی آن بهشتی که در آینده زیر پای مادران قرار خواهد گرفت، تا چه اندازه می‌تواند از بسیاری از «مادران اکنونِ ما» خلوت یا خالی از سکنه باقی بماند!

وقتی به این درک روشن برسی که بسیاری از زنان در ایران و جهان، جزو زنان آسیب‌دیده‌اند و یک زن آسیب‌دیده کاملاً آماده است برای فرزند خود به والدی سمی و خطرناک تبدیل و از دایره مادر بودن خارج شود، آن‌وقت است که جام زهر را کنار می‌گذاری، توقع خود را از مادرت  به چیزی نزدیک به صفر می‌رسانی، به او به چشم یک غریبه زخمی نگاه می‌کنی و به عزم شفا و تخلیه خشم خود به روش‌های سالم، به دیدار خویشتن حقیقی‌ات می‌روی.

تنها آنجاست که با مادر حقیقی و بخشنده درونت دیدار می‌کنی و در آغوش مهربانش زخم‌هایت درمان می‌شود. این ابتدای مسیر شفا و آزادی برای دخترانی است که مدام از خود می‌پرسند: «چرا من این‌قدر بد هستم که مادر من این‌گونه با من بد رفتار می‌کند؟!»

افسانه جان مادر همه‌چیز یک دختر است و زمان می‌برد که بپذیری زنی که مدام و به شکل‌های گوناگون تو را آزار می‌دهد و تحقیر می‌کند، این توانایی را ندارد که مادر تو باشد. مادر تو دریاست. مادر تو طبیعت سخاوتمند و ذات مؤنث جهان است. مادر تو استادان مهرپرور و راهگشای تو هستند که هر وقت به دیدارشان می‌روی، گذر زمان را در تو متوقف می‌کنند. مادر تو باران است.

لطفاً هرچه زودتر از این دلخوری سهمگین بیرون بزن و به دیدار من بیا. امسال از نمایشگاه مجازی کتاب، چند کتاب خوب خریده‌ام که باید آن‌ها را به تو نشان بدهم. نسخه کاغذی چهل نامه کوتاه به همسرم از نادر ابراهیمی، یکی از آن‌هاست. کارهای دیگری هم کرده‌ام که باید درباره آن‌ها با تو صحبت کنم. کلی متن ویرایش‌نشده هم روی دستم مانده که دست‌های زیبای تو را می‌بوسند! دوستت دارم و بی‌صبرانه منتظر دیدار تو در تهران هستم.

2 دیدگاه در “نامه نهم: مادری که هست و نیست!

  1. عجب متن تکان دهنده ای چه زیبا نوشتید و چه حرفهای مگویی را گفتید. تازگی پدرم را از دست داده‌ام و در معرض ابعادی از وجود مادرم قرار دارم که بیش از پیش آزارم می‌دهد. آزاری که به اتکای همین فرهنگ بیمار تصور می‌کنم وقتی بمیرد در حسرت همان خواهم بود.
    چیزهایی بین ما رد و بدل می‌شود که توان بازگفتنش به کسی را ندارم بگویم هم بعید است کسی در قضاوت بین یک پیرزن سوگوار و دخترش به دومی حق بدهد. نوشته تون باعث شد حس کنم کسی جایی زخمهای نامرئی من را می‌بیند و به رسمیت میشناسد‌. ممنون اعظم جان و ممنون از گیس گلابتون که به این سایت و این پست اشاره کردند.

    1. سلام و ارادت. تسلیت من رو بپذیرید دوست بزرگوارم. بدون شک ایشان در قلب پرنور خداوند به زندگی ادامه خواهند داد.
      و ممنونم از اظهار لطفتون نسبت به این نامه؛ به قول نویسنده شهیرِ «زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند»، به قبیله بزرگ و ارزشمند «زخمی‌ها» خوش آمدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلا حساب کاربری ایجاد کرده اید؟
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
Loading...