info@sokhangozaar.com

من، اقتصاد مقاومتی و رمان ساراماگو!

من، اقتصاد مقاومتی و رمان ساراماگو! عجب تیتری! و بعد از آن دیگر هیچ‌کس فقیر نشد! عجب شروع جذابی!

سلام.

نه رفقا اشتباه نکنید. نمی‌خواهم رمان بنویسم؛ آن‌هم با یک جمله خبری کوتاه به سبک ژوزه (خوزه) ساراماگوی معروف که خودتان بهتر می‌شناسید.

حالا درست است که ما عمری دود چراغ این ادبیات گل‌وبلبلی‌مان را خورده‌ایم و به‌جایی هم نرسیده‌ایم؛ اما امروز دلمان می‌خواهد کمی هم اطلاعات ریاضی‌مان را به رخ حریفان گرامی بکشیم، ایضاً یک مقایسه تطبیقی هم داشته باشیم (فکر کن عجب جمله‌ای!) در خصوص توهم اقتصاد مقاومتی و اقتصاد کنونی و رمان معروف «هجوم دوباره مرگ»!

می‌فرمایید این‌ها چه ربطی به هم دارند؟! عرض می‌کنم.

ببینید دوستان ما یک نوع اقتصادی داریم در مملکتمان که در هیچ کجای دنیا لنگه ندارد. از آن اقتصادهای «پنج‌ضلعی» خاص که با ساختار هندسی منحصربه‌فردش، فقط جیب آقازاده‌ها، چاکران بزرگ‌نما، چاپلوسان، ویژه‌خواران، آن‌هایی که وصلند!، دلالان ارجمند و برخی دین‌دارنماهای از خدا بی‌خبر را پر می‌کند ولاغیر!

یک ضلع آن همان اقتصاد دولتی خودمان است که اصلاً درباره‌اش حرف نمی‌زنیم! یک ضلع دیگر، اقتصاد «خصولتی» است که مثلاً خصوصی است؛ اما باز هم دولتی است که آن‌ هم هیچ.

ضلع سوم که خدایشان خیر دهاد! همان آستان‌ها، اوقاف معروف و خیریه‌ها و بنیادها و…؛ هستند که شکر خدا دارند از جان! به خلق‌الله خدمت می‌کنند.

ضلع چهارم هم تعاونی‌های معلوم‌الحال مبارک هستند.

و ضلع پنجم هم بخش خصوصی بدبختِ کج اقبال ِسرگردان ِافسرده حال.

 بعد حالا یک سمت اقتصاد مقاومتی قرار می‌گیرد، یک سمت مردم بی‌نوا، یک سمت این پنج‌ضلعی عجیب‌الخلقه و یک سمت هم یک «x» طلایی.

اینجاست که بنده به جان عمه بزرگوارم قسم می‌خورم اگر تمامی حضرات نابغه هم از خاک سر برآرند و یک سال تمام هم بر سر حل این معادله هفت مجهولی، مغز مبارک را به کار بیندازند، باز هم فرجی نمی‌شود و اوضاع به همین منوالِ قمر در عقرب باقی می‌ماند.

و حالا ربط این معادله وزین با رمان جناب ساراماگو!

در آن کتاب، وقتی می‌بینند کار مملکت اساساً سامان نمی‌گیرد، دست به دامان سایت‌ها و روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون می‌شوند و هی شروع می‌کنند به تبلیغ و سر و صدا و زدن تیترهای آنچنانی که آی اوضاع ممکلت سامان می گیرد و همه چیز عالی می شود و آسوده بخوابید ما هستیم و…؛ هیچ اقدام عملی مؤثری هم در این زمینه انجام نمی‌شود!

بعد چه می کنند؟! کار را در ورطه بوروکراسی‌های احمقانه می‌اندازند و انتهای ماجرا هم یک گزارش کار بنفش، با کلی آمار و ارقام دروغ تحویل بالادستی‌ها می‌دهند؛ و البته چون می‌دانند کار درست نمی‌شود؛

  • شش ماه اصطلاح مورد نظر را برای ملت موشکافی! و تعریف می‌کنند؛
  • یک سال هم برای روشن‌تر شدن مفهوم! همایش و جلسه برگزار می‌کنند؛
  • سه سال هم تیتر و شعار و کف و هورا و تنظیم اساس‌نامه را کش می‌دهند؛
  • دو سال دیگر هم طول می‌کشد ماحصل! کار به سازمان‌های مربوطه ابلاغ شود و به قول مرحوم آل احمد الخ…

و مگر بااین‌همه سخت‌کوشی دیگر فقیری در این مملکت یافت می‌شود؟! بی‌خیال! دیگی که برای ما نجوشد بگذار سرِ…لااله‌الاالله. اعصاب برای آدم نمی‌گذارند!

***

یک مانتوی خوشگل مشکی/ طلایی دیده‌ام، باقلوا. با یک کیف چرم درجه‌یک. می‌روم خدمت عمه جانم، کمی زبان می‌ریزم و صله‌ام را دریافت می‌کنم و بعد، خودتان می‌دانید دیگر! دخترک علافی که نه شغل دارد، نه پول، نه شوهر، نه آینده و نه اعصاب و هیچ‌کس برای نوشته‌هایش تره هم خرد نمی‌کند می‌رود کجا؟ بووووووق…

آهان درباره عمه جانم برایتان نگفته‌ام؟

منتظر یک مطلب پر و پیمان درباره ایشان و کراماتشان باشید. شیرزنی است برای خودش. حالا می‌خوانید و مطلب دستتان می‌آید.

نگران اوضاع مملکت هم نباشید! بروید مثل من عشق‌ و حالتان را بکنید. بی‌تردید؛ دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلا حساب کاربری ایجاد کرده اید؟
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
Loading...