سلام.طنز آوردهام برایتان باقلوا! بخوانید! بیتردید فساد مالی و اداری در انواع گوناگون خود در دستگاه دولتی، اقتصاد هر کشوری را با مشکلات جدی روبهرو میکند و رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد.
اَیییییییی. اییییییش.
آخر این هم شد مقدمه؟! ناسلامتی گفتم طنز آوردهام برایتان باقلوا! تازه مگر من میرزابنویس یا کارشناس اقتصادیام؟! بیخیال! طنز باقلوای مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد را بخوانید و کیفش را ببرید. در مذمت امور دولتیان است. با نگارش نقیضهای بسیار دلنشین به سبک گلستان سعدی. برخی دولتمردان را چنان نواخته که بهبه! (بعد از این طنز، این یکی را نیز بخوانید.)
تقدیم به شما
یکی را دیدم، در مجلسی نشسته و مباحثه در پیوسته، دهان به انتقاد گشاده و در پوستین دولتیان افتاده که: اینان جماعتی بهظاهر درویشند و در باطن، صاحب ملک و ویلا در تجریشند!
قطعه:
این حدیثم به خاطر است که گفت
نیمهشب، یک نفر نهاوندی:
کاش آنان که صاحب دِرَمند
التفاتی به ما نمایندی!
و از عوارض «کابینهنشینی» غرور است، نبینی که چون پشت «اتول» نشینند. احوال پیادگان نبینند، برجهند و بتازند و پا نهند و بگازند!
قطعه:
دوش که کوبیدی از عقب به ژیانم
شد سبب خرج و اعتذار و تأسف
«تند مران ای دلیل ره که مبادا»
باز کنی با ژیان بنده تصادف!
چون سخن بدین جا رسانید، با خویش گفتم: نقض رأی خردمندان است تا نابینا بر سر چاه دیدن و آستینش نکشیدن؛ که گفتهاند: «احذروا من الچاه و انی رایت فی الچاه سولاخاً گشاداً!»
و هم در این معنی گفتهاند:
خوشآمد این سخن ما را پریروز
که میفرمود بدجنسی کلکباز
چو میبینی که نابینا و چاه است
تو نیکی میکن و در چاهش انداز!
گفتم: اینکه گفتی خلاف شرط مروّت است و ناقض اصول فتوّت که اهل دولت، گرچه بهظاهر غرق تنعّمند، در باطن، غمگسار مردمند.
قطعه فی التّنبیه!
ای که محروم و فقیری، گله از بخت مکن
هر چه رزقت شده، بستان و بنه بر سر چشم
حسرت زندگی دولتیان نیز مخور
که غم بیش و کم و سود و زیان، یعنی پشم!
و بزرگی و دولت، به طالع و جوهر آدمی است، چنانکه در امثال چنین آمده است:
یعنی: «قبای وزارت، اگرچه ساسون خورش زیاد است، بر تن بیچارگان گشاد است.»
ایضاً قطعه:
در طالع تو نیست جز افلاس، ای رفیق
بیخود چه میبری به بزرگان قوم، رشک
آن میشوی که جوهرت از آن سرشتهاند
کز نِی، شکر برآید و از مَشک دوغ، کشک
گفت: آری، لیکن قبای خدمت میپوشند تا در رفع مضایق بکوشند، نه آنکه از ثدی ِخلایق بدوشند!
بیت:
مر این گلّه را فکر تیمار باش
شبانی نه مختصِ دوشیدن است
دیروز نکردند که: «اضطرار موقعیت جنگی است» و امروز نکنند که: «هنگامه تهاجم فرهنگی است!»
قطعه:
یادت آید که چند روزی پیش میشدی سوی خانه با شادی
گفتم: از راه لطف، چیزی ده! لب گشودی و وعدهام دادی!
گفتم: خطا گفتنی؛ که اینان مقبول مردمان سعیدند. گفت: نه که اهل وعده و وعیدند! گفتم: چه حجّت از این محکمتر که درد مردان، گوش میکنند؟ گفت: چه حاصل؟ که میشنوند و فراموش میکنند!
بیت:
طبیبا رو، مَنِه بر قلب من گوش
وگر هِشتی، مکن درمان فراموش
چون به مباحثه با او برنیامدم گریبانش گرفتم، زنخدانم گرفت.
و ایضاً بیت:
نه پروای پاسخ، نه یارای ِگفت
که دشمن قوی بود و گردنکلفت!
مشت در پهلویم کوفت، چنگ در مویش زدم، دندان مصنوعیم به مشت آهنین شکانید!
بیت مصنوعی!
مرا شکست و فرو ریخت هرچه دندان بود!
که نرخ هر عددش سی هزار تومان بود!
چون دیدم که سنبه پر زور است و ادامه دعوا از مصلحت دور، لاجرم دست از درشتی کشیدم و زیر لب نالیدم که: «ای ملّا، نشستی تا گریبانت دریدند و حسابت رسیدند!
قطعه:
«بلوف» زدی و نپنداشتی که آخر کار
رسد کسی که بهخوبی دهد جواب تو را
حساب کار نکردی و می ندانستی
که مدّعی برسد لاجرم حساب تو را
این حکایت آوردم تا آنان که اهل بحثند، درس کُشتی کچ و کاراته بخوانند تا در مباحثه در نمانند!