info@sokhangozaar.com

درخت خوشبخت خانه من

ماه بهمن تمام شد و من در آستانه ورود به ماه متبرک اسفند، ناگهان به اردیبهشت سال گذشته پرتاب می‌شوم. دلیلش شاید عطر درخت پر شکوفه‌ای است که نمی‌دانم از کدام باغ یا حیاط کدام خانه خود را به من رسانده تا به آوازی رسا بگوید بهاری سرشار از لطف خداوند در راه است.

و درخت یاس حیاط خانه من!

از وقتی یادم می‌آید عاشق درختان بوده‌ام. کودکی من در باغی سبز و پرشکوفه و در آغوش درخت سیب مهربانی گذشت که هم خانه‌ام بود، هم محل بازی‌ام، هم مخفی‌گاهم، هم جایی که با سیب‌های پنبه‌ای معطر و پنیرک‌های روییده در پای درخت، برای خود غذایی شاهانه تدارک می‌دیدم، هم واسطه‌ای امن که به لطفش و با طناب محکمی که مادرم به شاخه‌هایش بسته بود، عاشقانه تاب می‌خوردم و با شادی تمام به دامن آبی آسمان پرتاب می‌شدم.

من همیشه عاشق درختان بوده‌ام. وقتی در جمع این نیایش گران متواضع و ایمن خداوند هستم، همه‌چیز در نظرم معنای دلپذیرتری به خود می‌گیرد و احساس می‌کنم انسانی بهتر و آرام‌ترم.

اصل خاطره را بگویم. همه‌چیز از یک شب اردیبهشتی شروع شد. روزی پرهیاهو و سخت را پشت سر گذاشته بودم. شب خسته و بی‌رمق و پس از انجام کارهای معمول، پنجره اتاقم را رو به آسمان و ماه درخشان باز کردم و دل دادم به حرف‌های عاشقانه ابر کوچک با ماه. دل دادم به بوسه‌های لطیف او بر گونه ماه.

نگاه می‌کردم و آهسته در خود موج برمی‌داشتم و شور می‌گرفتم که ناگهان عطری جان‌پرور، عطری رها و شسته در باران اولِ شب، عطری صریح و شفاف از سمت درخت به جانب من آمد. من از عطر بی‌نظیری که آن درخت برای من فرستاد فهمیدم، با عشق تمام به گُل نشسته است؛ حادثه‌ای نه‌ چندان تازه که من البته در روز روشن هم متوجه آن نشده بودم!

بی‌آنکه چراغ اتاق را روشن کنم، تنها به ایوان و به ملاقات درخت رفتم. شب شسته بود و باران‌خورده، سلیس بود و معطر. نگاه کردم و دیدم اردیبهشت تمام‌قد در تن درخت ایستاده است. قلبم بی‌اختیار به آن هیأت پاکیزه و غرق در شکوفه سلام کرد و جواب درخت رقص آرام برگ‌هایش و پراکندن دوباره عطر بود به جانب من.

آن شب درخت چیزی در قلب من نجوا کرد:

به حرف‌هایم با دلت گوش کن. من همیشه در حال نیایش پروردگارم هستم؛ در بهار در تابستان، در پاییز و در زمستان. من نیایش می‌کنم به سنت «بما قدمت ایدیهم» و او نیز پاسخ نیایش مرا در بسته‌هایی گران‌قدر و شفابخش برایم می‌فرستد.

به ماه به این هوای شسته و به بارانی که اوایل شب باریده و حالا از چشم برگ‌های کوچک من فرومی‌چکد نگاه کن! به نسیمی که شاخه‌های سبزم را به بازی گرفته است. به این‌همه گل. این‌همه عطر. به انفجار متبرکی که در تن من رخ داده است. این‌ها همه نتیجه نیایش خالصانه و تسلیم من در پیشگاه پروردگار است.

درس امشب من به تو این است: با خداوند به رابطه‌ای نزدیک و عاشقانه برو. تقلا را رها کن. سلاحت را زمین بگذار و تسلیم شو. بگذار در آغوش خداوند معنای صحیح زن بودن را دریابی. باور کن تو هم مانند من شایسته شکوفه دادنی.

حرف‌های درخت به مقصد رسیده را با اشتیاق می‌نوشم. پرنده کوچکی هستم که روبه‌روی خانه‌اش، محل بازی‌اش و مخفی‌گاهش ایستاده است و از شادی وصف‌ناپذیری لبریز است.

خداوندا من اعظم تو هستم و تو محبوب یکتای من. گواهی می‌دهم این درخت پرشکوفه تو هستی که در این شب شسته با من حرف می‌زند و به جانب تاریکی عطر می‌پراکند. به من یاد بده چگونه رابطه عاشقانه‌ام را با تو آغاز کنم. یاد بده برای دیدار با تو کدام لباس را بپوشم که قلبت از شادی لبریز شود و بیاموز موهایم را چگونه بر شانه بریزم که مهر تو را نسبت به خود برانگیزم و چگونه زن باشم تا تو سلطان بی‌غروب زندگی من باشی!

شب چقدر ماه است و چه تنومند آموزگاری است درخت.

4 دیدگاه در “درخت خوشبخت خانه من

  1. فوق العاده بود…واقعا لذت بردم
    چه قلم توانمندی دارید استاد👌👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قبلا حساب کاربری ایجاد کرده اید؟
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
Loading...