تفاوت شعر با نثر چیست؟
پرسش جالبی است. راستش را بخواهید بعد از مطالعه چندین مقاله و ناخنک زدن به برخی از کتابهای کتابخانهام؛ همینطور کمی تأمل در این مورد که تفاوت شعر با نثر را چگونه برایتان بنویسم که برای همیشه در ذهنتان بماند، چشمم به مقاله بسیار خوب خانم زهرا شریفی افتاد و دیدم مختصر و مفید و با قلمی شیوا، این مطلب را نوشته و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
با احترام به قلم ایشان، عین مقاله را به شما تقدیم میکنم.
«نثر یعنی پراکنده. گونهای از زبان است که تنها متکی به قواعد زبانی (قواعد واژگانی و قواعد نحوی) باشد و هیچ قاعدهٔ دیگری از قبیل قواعد بیانی (تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه و فروع آنها)، قواعد بدیعی (صنایع و آرایههای ادبی منهای آنچه به حوزهٔ صنایع بیان مربوط است) و قواعد موسیقیایی (آنچه موجب همآوایی و همآوازی در زبان شود، مانند وزن، قافیه، ردیف، واجآرایی، سجع و جناس) بر آن وارد نشود.»
درواقع سادهترین و پیشپا افتادهترین تعریف را از نثر بیان کردم.
اینجا اما کمی بیشتر از نثر و شعر و تفاوت آنها با یکدیگر حرف میزنم. نکتهٔ مهمی که باید در نظر داشت باشیم این است که نثر در مقابل شعر قرار نمیگیرد و نمیتوانیم بگوییم اگر متنی خصوصیات شعر را نداشته باشد حتماً نثر است و برعکس.
فکر میکنم تفاوت این دو از نظر ارتباط با مخاطب باشد. بهاینترتیب که در نثر نویسنده قصدِ ارتباط با مخاطب را دارد و در انتظار پاسخ است یا اینکه خود پاسخ به پرسشی است و مخاطب میتواند بهطور مستقیم پیام آن را دریافت کند.
کلمه در نثر در اختیار بهکاربرندهٔ آن است و با علم و آگاهی واژهها را کنار هم قرار میدهد تا به یک بیانِ شفاف و ملموس برسد. ازآنجاکه متن پیچیدگیهای کمتری نسبت به شعر دارد خواننده خیلی راحتتر با آن ارتباط برقرار میکند.
علی موسوی گرمارودی در باب نقش کلمه در نثر و شعر میگوید:
«کلمه در نثر، ابزاری است که با هنجاری بیشتر معقول به کار میرود و بهعبارتدیگر: کلمه، در نثر مُحاط است و بهکاربرندهٔ آن، محیط؛ اما در شعر، همین کلمه، بیشتر با هنجاری فراسوی معقول به کار میرود و گویی بهکاربرندهٔ آن است که در آن محاط است.»
جرج اورول در این باره میگوید:
«…در نثر بدترین کاری که میتوان کرد این است که به کلمات تسلیم شویم.
وقتی به موضوع مشخصی میاندیشیم، بدون کلام میاندیشیم و بعداً اگر بخواهیم چیزی را که در ذهنمان بوده، شرح بدهیم، باید بگردیم تا مناسبترین کلمات ممکن را پیدا کنیم.
برعکس، وقتیکه به یک مفهوم انتزاعی میاندیشیم، از همان ابتدا دلمان میخواهد کلمهای بهجای آن پیدا کنیم و اگر تلاش آگاهانهای برای جلوگیری از این جایگزینی انجام ندهیم کلام وارد گود میشود و بقیهٔ کار را خود برای ما میکند و این به قیمت آشفتگی با حتی تغییر یافتن مفهومی که در نظر داشتهایم تمام میشود…»
به این معنی که در نثر نباید اختیار خودمان را به دست کلمات بدهیم و تسلیم آنها شویم اتفاقی که باید در شعر بیفتد. در شعر این کلمهها هستند که شاعر را در برمیگیرند و او باید خودش را در دریای واژهها غرق کند.
شعر اما بهوسیلهٔ کلمات حس یا مفهوم خاصی را انتقال میدهد و این خواننده است که با توجه به نیاز خود برداشت شخصی خواهد داشت. شعر یک زبان برتر است که هدف آن تنها انتقال معنا و مفهوم نیست، بلکه چگونگی انتقال و تأثیری که بر ذهن و احساس مخاطب میگذارد هم مطرح است.
به همین دلیل است که میگویند در شعر مخاطب مقصود نیست. شاعر تنها واسطهای است تا چیزی را از «ناکجا» به «کجا» انتقال دهد.
محمد حقوقی میگوید: «کلمات در نثر راه میروند، راه رفتن برای آن است که از جایی بهجایی برویم، اما کلمات در شعر میرقصند؛ شما در رقص میخواهی به کجا برسی؟»
برخلاف نثر که در آن اغلب موضوعات جزئیاند مثل غمگین، شکوهمند و یک حالت خاص را نشان میدهند، شعر مفاهیم کلی را در برمیگیرد؛ مثل غم، شکوه و طرب و….
خواننده در نثر با نوشتهای بدون پیچیدگیهای زبانی و عاری از صنایع ادبی سنگین مواجه است.
با مفهومی مشخص که از ابتدا تا انتهای متن را در برمیگیرد؛ اما شعر که میخواند تنها همجواری کلمات را نمیبیند؛ ترکیبی از واژه و خیال و عاطفه و احساس را میبیند که کنار هم نشستهاند تا یک مفهوم انسانی را بیان کنند.