تعجب کردید؟! شاید بسیاری از شما حتی فکرش را هم نمیکردید که پرحرفی (اختلال حسنک رودهدراز) در علم روانشناسی در مراحل اولیه، یک عادت رفتاری آسیبزا و در مراحل پیشرفته و وخیم خود، یک اختلال شخصیتی مخرب است و حتی میتواند نشانهای از یک یا چند بیماری روحی جدی باشد.( لطفاً مقاله اختلال کم حرفی یا سکوت منغعلانه را هم مطالعه کنید.)
دکتر رضا مهدوی -روانپزشک- معتقد است، پرحرفیهای پرتکرار و آزاردهنده یک فرد میتواند او را در تیپ شخصیتی وسواسی طبقهبندی کند.
او اضافه میکند: وسواس فقط در نظافت و رفتار خلاصه نمیشود، بلکه در افکار، کلام و گفتار فرد هم منعکس میشود. این مدل از افراد وسواسی معمولاً سختگیر، منضبط و بهشدت جزئینگر هستند، به همین خاطر برای انتقال مشاهدات و حالات درونی خود به مکانیسم دفاعی پرحرفی متوسل میشوند.
اختلال پرحرفی معمولاً اضطراب درونی فرد را نیز افشا میکند و در سطح وخیم و پیشرفته، میتواند از نشانههای اختلال شخصیت خودشیفته و اختلال دوقطبی هم باشد.
دکتر محمد قاضی مشاور و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران نیز پرحرفی را مکانیسمی برای تخلیه روانی فرد میداند و توصیه میکند در برابر این افراد هرگز تظاهر به گوش کردن نکنیم و شفاف و بدون تعارف از او بخواهیم مکالمه خود را با ما کوتاه کند.
پرحرفی آزاردهنده در کودکان هم میتواند نشانهای از بیش فعالی در آنها باشد.
با این مقدمه آیا پرحرفی یا همان بیشفعالی صوتی، دشمن شماره یک حنجره، صدا، بیان جذاب و شخصیت ما نیست؟
پرحرفی سابقهای به قدمت تاریخ دارد. من متون مختلف ادبی را که ورق میزنم، میبینم این مشکل حتی در هزار سال پیش هم فراگیر بوده و شاعران و حکیمان دنیادیده ما در قالب شعر، تبعات جبرانناپذیر این اختلال را به مخاطب خود گوشزد کردهاند.
حالا که فهمیدیم پرحرفی چیست و ریشههای آن به چه منابعی در روان ما متصل هستند، سری به متون ادب فارسی میزنیم تا ببینیم بزرگان ادب ما- این فرمانروایان بلندمرتبه ملک سخن- چه نگاهی به این عادت رفتاری ناپسند داشتند و آفت پرحرفی از نگاه این اندیشمندان چیست.
مهمترین آفتهای پرحرفی از نگاه سعدی
– بدون تأمل حرف زدن و حاضرجوابیهای گستاخانه و بیهوده
نباید سخن گفت ناساخته / نشاید بریدن، نینداخته
تأملکنان در خطا و صواب / بِه از ژاژخایانِ حاضرجواب
مثالی دیگر:
سخندانِ پرورده پیرِ کهن/ بیندیشد، آن گه بگوید سخن
مزن بیتأمل به گفتار دم/ نکو گوی، اگر دیر گویی چه غم
– پریدن وسط حرف دیگری و قطع کردن صحبت او
سخن را سَرست ای خردمند و بُن/ میاور سخن در میان سَخُن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش / نگوید سخن تا نبیند خموش
– پراکندهگویی و دروغگویی
تا نیک ندانی که سخن عینِ صواب است / باید که به گفتن، دهن از هم نگشایی
گر راست سخنگویی و در بند بمانی/ بِه زان که دروغت دهد از بند رهایی
– افتادن در دام تکرارهای ملالآور
سخن گرچه دلبند و شیرین بود/ سزاوارِ تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی مگو باز پس/که حلوا چو یکبار خوردند، بس
نظامی هم بسیار زیبا درباره آفت پراکندهگویی گفته:
سخن را مَطلَع وَ مقطَع بباید / که پر گفتن ملالت میفزاید
یا:
بیار ای سخنگوی چابکسرای / بساط سخن را یکایک به جای
و در جای دیگری هم با هنرمندی تمام درباره آفت پرحرفی اینگونه هشدار داده است:
با آنکه سخن به لطف آب است / کم گفتن هر سخن صواب است
آب ار چه همه زلال خیزد / از خوردن پر، ملال خیزد
کمگوی و گزیدهگوی چون در / تا ز اندک تو جهان شود پُر
لاف از سخن چو دُر توان زد / آن خشت بُوَد که پُرتوان زد
یک دستهگل دماغ پرور / از خرمن صد گیاه بهتر
مولانا هم در این زمینه حرف آخر را میزند و تکلیف ما را برای همیشه با معضل پرحرفی یکسره میکند. اول ببینیم کلام و سخن، در سپهر فکری این اندیشمند بزرگ چه جایگاهی دارد: مولانا در کلیات شمس و در غزل ۹۳۸ جایگاه سخن را اینگونه تعریف میکند:
سخن به نزد سخندان بزرگوار بُوَد / ز آسمان سخن آمد، سخن نه خوار بود
سخن چو نیک نگویی، هزار نیست یکی / سخن چو نیکو گویی، یکی هزار بود
سخن ز پرده برون آید، آنگهش بینی / که او صفاتِ خداوندِ کردگار بود
یا:
نردبانِ آسمان است این کلام / هرکه زین بر میرود، آید به بام
نی به بام چرخ، کو اخضر بُوَد / بل به بامی کز فلک برتر بُوَد
مولانا نیز مانند سعدی، مهمترین آفت پرحرفی را بیتأمل صحبت کردن و نسنجیده سخن گفتن میداند.
نکتهای کان جست ناگه از زبان / هم چو تیری دان که جست از آسمان
وانگردد از ره آن تیر ای پسر/ بند باید کرد سیلی را ز سر
چون گذشت از سر، جهانی را گرفت/گر جهان ویران کند، نبود شگفت
یا:
ظالم آن قومی که چشمان دوختند / زان سخنها عالَمی را سوختند
عالَمی را یکسخن ویران کند / روبَهانِ مُرده را شیران کند
بعد سخن را به زیبایی هرچهتمامتر تقسیمبندی میکند: سخن بهشتی و سخنی که از دوزخ میآید.
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز / در سخن گفتن بیاید چون پیاز
یکسخن از دوزخ آید سوی لب / یکسخن از شهرِ جان در کوی لب
دیوان صائب تبریزی را هم که ورق میزنم به نکتههای جالبی در این زمینه میرسم:
به این بیت از صائب تبریزی توجه کنید.
شکوه عقل را بسیاری گفتار کم سازد / دو لب را در نظرها خامشی تیغ دودم سازد
صائب بهوضوح پرحرفی را نشانه کمعقلی میداند و معتقد است وقتی لبهای ما بسته هستند در نظر دیگران جذابتر و تأثیرگذارتر هستیم.
کوتاه اینکه:
پرحرفی شخصیت ما را نابود میکند؛
درون زخمی و بعضاً بیمار ما را افشا میکند؛
پرحرفی ثابت میکند ما برای وقت خود و دیگری ارزش قائل نیستیم؛
پرحرفی ثابت میکند عزتنفس ما بسیار پایین است؛
پرحرفی ثابت میکند ما خودخواه و خودشیفتهایم؛
پرحرفی یعنی بهسرعت از چشم دیگران افتادن و به سرزنشهای تلخ دیگران دچار شدن و مهمتر از همه، آسیب جدی و گاه جبرانناپذیر به حنجره و تارهای صوتی گرانقیمت خود زدن. پرحرفی مهمترین عامل شکست ما در روابط فردی و اجتماعی است.
با این مقدمه برای رفع یا مدیریت این اختلال، باید دنبال درمان برویم.
نکته سرآشپز که شما را خوشحال میکند
از قدیم گفتهاند عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو: پرحرفی با تمام لایههای تاریکش، میتواند یک امکان طلایی و ویژه هم باشد. روی خوب ماجرا این است که آدمهای پرحرف به خاطر سیستم پردازش اطلاعات سریع مغزشان، این قابلیت را دارند که به یک سخنران بسیار قابل و توانمند تبدیل شوند.
من معتقدم هر ضعف شخصیتی یک مهارت فوقالعاده در دل خود پنهان کرده است؛ بنابراین ما نباید از نقاط ضعفمان بترسیم یا آنها را انکار و سرکوب کنیم. ما در قدم اول باید مقاومت را کنار بگذاریم و بپذیریم پرحرفیم. در قدم بعد یا دنبال درمان این وضعیت میرویم یا آموزش میبینیم و از یک شخصیت پرحرف به یک سخنران حرفهای و جذاب تبدیل میشویم.
و یک پرسش خوب
به نظر شما آیا ارزش ندارد یک ضعفِ وخیم شخصیتی را به بزرگترین امتیاز شخصیتی خود تبدیل کنیم؟!
پیشنهاد می کنم مقاله پرحرفی قطعاً درمانپذیر است را هم مطالعه کنید.