برخی شاعران از خصلت آینه بودن تهی شدهاند. این جمله جان کلام سید قادر طهماسبی، متخلص به فرید است. شاعر و نویسندهای دلآگاه و پر دانش که اسم شب کلمه را میداند و رایحه دلانگیز شعرش، مخاطب را بهدرستی مجاب و سیراب میکند.
فرید ِاصالتاً اهل میانه تبریز را شاعران و شعردوستان کشور بیشتر با غزل شیوا و جاودانه «کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود» میشناسند. «در شعرهای او علاوه بر حضور حماسهای ناب، عرفانی شهودی و تجربی نیز جلوهگر است.» او در این مسیر جوایز متعددی را نیز از آن خود کرده است.
عشق بیغروب، گزیده ادبیات معاصر، پریستارهها، پریشدگان، پریبهانهها و گزیده اشعار وی به نام «ترینه»، از آثار اوست. این شاعر نامآشنا در زمینه نقد هم بسیار متبحر و توانمند است.
گفتوگویی که در ادامه میآید، در منزل این شاعر نامآشنا و در فضایی صمیمی و روشن انجامگرفته است. این هنرمند به نکات بسیار ارزشمندی درباره فراز و نشیبهای جریان شعری پس از انقلاب اشاره کرده است که خواندن آنها خالی از لطف نیست.
ضمن سلام و سپاس از میهماننوازی شما، در بدو امر از خود و در ادامه از فراز و نشیبهای جریانهای شعری پس از انقلاب بگویید.
درود بر شما. گفتن از خودم را چندان نمیپسندم. هرچه هست همانهایی است که پشت جلد کتابها یا در مقدمه برخی مجموعه شعرهایم نوشتهشده است؛ اینکه متولد میانه تبریزم، دبستان و دبیرستان را در همان شهر گذراندم.
پدرم از دوستداران دکتر مصدق بود. اقامتهایی کوتاه در شهرهای شیراز، مشهد، تبریز، تهران و اصفهان داشتم؛ در کانون پرورش فکری کودکان، هنرستان هنرهای زیبا، امور تربیتی، آموزشوپرورش، دانشگاه اصفهان، ستاد تبلیغات جنگ، انجمنهای ادبی، بنیاد شهید و جهاد سازندگی فعالیت میکردم و مواردی ازایندست؛ اما در وجهی صمیمیتر باید بگویم شاعر هستم و این حس بهقدری در من نیرومند است که گاه حس میکنم هیچگاه نتوانستهام شاعر نباشم. من در شعر شناورم و شعر در من؛ حتی میتوانم بگویم با شعر یکی شدهام.
در پاسخ به بخش دوم پرسش شما باید بگویم جریان شعری بعد از انقلاب – حالا هر اسم و عنوانی که دلتان میخواهد روی آن بگذارید- که اتفاقاً مدعیان فراوانی هم دارد، از بدو پیدایش و سر برآوردن از خاک، رویشها و ریزشهای فراوان به خود دیده است. درون این جریان نیز شاعران یا مبدع جریانهای شعری بودهاند یا هدایتگر آن و خوب همین مسأله را کمی متفاوت میکند؛ برای مثال برخی مبدع جریان مقاومت بودهاند و برخی به جریان شعر آیینی جهت دادهاند؛ با وجود این، این جریان میرود که در یکی دو دهه آینده به تشخص و آن چیزی دست یابد که ادیبان به آن سبک میگویند.
یعنی اکنون این تشخص یا سبک وجود ندارد؟
رویشهایی وجود دارد؛ اما الان برای قضاوت کردن در این باره زود است؛ وانگهی برای رسیدن به اینکه آیا اساساً شعر بعد از انقلاب تشخص سبکی دارد یا خیر، لااقل نیمقرن باید از عمر انقلاب بگذرد.
به نظر میرسد ما در شعر معاصر بعد از نیما، اخوان، فروغ و یکی دو تن از شاعران شاخص دیگر و البته بعد از انقلاب به لحاظ ساختار و محتوا با نوعی رکود، رخوت و توقف معنادار مواجه هستیم. آیا شعر معاصر دچار آفت شده است؟
پرسش تأملبرانگیزی است. حقیقتش را بخواهید من هم مدتی است با این مسأله درگیرم و همواره این پرسش به ذهنم متبادر میشود که آیا ما در حوزه شعر بعد از انقلاب – کهن یا نو فرقی نمیکند- شاهد رویشهای عظیم یا چیزی شبیه به شاهکار خواهیم بود؟! و این پرسش تا حدودی مرا آزار میدهد و از شما چه پنهان نگران گِله نسلهای بعد از خود در این زمینه هستم؛ اینکه از ما بپرسند چه کردید و چه دستاوردی برای ما داشتید.
نمیدانم نزد آنها سربلند خواهیم بود یا نه؛ از طرفی آفت شعر نو و کلاسیک بعد از انقلاب را ترس، خودسانسوری شاعران و رواج بیمارگونه اشعار مناسبتی میدانم. من با سرودن اشعار مناسبتی خصومتی دیرینه دارم. این توهم وجود دارد که به فرض اگر امروز سالگرد فلان ماجرا یا رویداد است، یک شاعر متعهد حتماً باید برایش شعر بگوید و اگر نگوید متعهد نیست! بیتعارف بگویم من از مرگ ِشهامت در قلب و قلم شاعران همدوره خود بیمناکم؛ اینکه تو در این حوزه جرأت و جسارت خود را از دست بدهی؛ یعنی وحشتناکترین واقعه که تبعات بسیار زیانباری هم برای جامعه و فرهنگ دارد.
فکر میکنم شعر معاصر ما جز در مواردی معدود، از وظیفه آینگی بازمانده است و برخی از شاعران ما از خصلت آینه بودن تهی شدهاند. در مورد ساختار هم باید بگویم چیزی که من میبینم آمدشدِ گاه هوشمندانه و گاه از سر وظیفه شاعران بین قالبهای سنتی و غیر آن است. موج تازه، نیرومند، ورزآمده و صیقلخوردهای در این حوزه پیش چشم نمیبینم.
در مورد جرأت شاعرانه صحبت کردید؛ آیا فکر نمیکنید محیط و شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی روزگار ما بهویژه رویکرد سختگیرانه برخی مسؤولان در حوزه شعر، کار را برای شاعران دشوار کرده باشد؟ برای مثال اشعار نیرومندی و جریان سازی که درباره عشق زمینی سروده شده باشد، به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد.
با این نظر چندان موافق نیستم. البته در مقاطعی اعمال سیاستهای نادرست از سوی برخی متولیان بیبهره از هوش فرهنگی و ادبی را نیز انکار نمیکنم؛ اما این را هم به شما بگویم دوستانی که محیط بسته، شرایط فرهنگی دشوار و مسائلی از این قبیل را مطرح میکنند راست نمیگویند؛ لااقل با خود و دیگران صادق نیستند. اینکه می گویم برخی از شاعران ما از خصلت آینه بودن تهی شدهاند، معنایش می تواند این هم باشد.
آنها میخواهند با زبانی ضعیف و متزلزل، مسائل پایینِ معرفتی را مطرح کنند. اجازه دهید برای روشنتر شدن موضوع خاطرهای را نقل کنم.
زمانی به دیدار آقا (مقام معظم رهبری) رفته بودم. ایشان فرمودند: «بروید شعر زمینی بگویید. برای عشق زمینی شعر بگویید؛ اما زیبا بگویید. مثل رهی معیری، مثل دیگران.» خوب میبینید بالاترین مقام سیاسی جهان تشیع با چنین دید باز و روشنی به این مسأله نگاه میکنند. ایشان حتی بسیاری از مواضع تنگنظرانه برخی شاعران را نمیپسندند. قطعاً شما هم چندی پیش در خبرها خواندید که نظر و دیدگاهشان درباره فروغ فرخزاد چه بود. به نظر میرسد مشکل بیشتر از جانب برخی کاسههای داغتر از آش و خودمان است.
از شعر نو فاصله بگیریم؛ از نگاه شما اقبال فراوان شاعران پس از انقلاب و جوانان شعر دوست را به سمت قالب شعری غزل در چه میدانید؟ در این دوره غزلسرای خوب و غزل قابل دفاع کم نداشتیم.
من دلیل این اقبال را تسلط روح تغزلی حاکم بر ایرانیان میدانم. ما به نحو غریزی و ناخودآگاه به سمت غزل حرکت میکنیم. شما حافظ را ببینید، بعد بیایید رهی را ببینید و حتی وحشی بافقی را. حتی به نظر من این روح تغزل از شعر سپید هم جدا نشده است؛ سوای آن شما مسأله دلبستگی و انس مردم ایرانزمین را با وزن و ریتم منظم واژهها کنار یکدیگر، دستکم نگیرید.
به گزیده اشعار شما «ترینه» رسیدیم. شما در این مجموعه انتقاد اجتماعی، روح حماسی، دغدغههای فلسفی و حتی دلنگرانیهای سیاسی و مذهبی خود را یکجا گردآوردهاید و گویا طرحی نو درانداختهاید. در چیدمان کارها هم بسیار خوب عمل کردهاید؛ غزل معتبر «کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود» یا مثنوی معروف شهادتتان با صدای صادق آهنگران به هویتی ویژه و ماندگار دست یافت. لطفاً دراینباره صحبت کنید.
البته این لطف شما و دوستان را میرساند؛ اما من نگاه دیگری به این ماجرا دارم. معتقدم برخی از اشعار اینچنینی که به شهرت رسیدند، بر سایر کارهای بهمراتب نیرومندتر من سایه انداختند و باعث شدند آنها به چشم نیایند و این هم برای خودش معضلی است. این برای یک شاعر چندان خوشایند نیست که تنها برشی از نگاه و جهانبینی او با اقبال مواجه شود و سایر جنبههای وجودی و هنری شخصیت و آثار او به محاق برود؛ بااینهمه صحبتهای شما هم درست است و من نقدهای اجتماعی این مجموعه و برخی عاشقانههای این اثر را بیشتر میپسندم.
سپاسگزارم از فرصتی که در اختیار سخنگزار گذاشتید. کلام آخر خود را به مخاطبان فرهیخته این گفتوگو بفرمایید.
من هم از شما سپاسگزارم که قبول زحمت کردید و به این کلبه درویشی آمدید. حرفی نیست جز اینکه بگویم: سلام بر جوانی، مرگ بر پیری و زندهباد عشق.